به تاریخ ٩٨/١/٢٠ :

همسرم رفت استخر و من و امیروالا اومدیم خونه، توی ماشین خوابش برده بود، بغلش کردم، توی پارکینگ صدای موتور شنید و یهو ازجا پرید و صدای موتور رو در اورد، و توی پله ها هم ریز ریز میخندید و چشم هاشو بهم فشار میداد که مثلا خوابه، اومدیم خونه کمر بسته بودم که بخوابمونش، چراغ ها رو خاموش کردم، شیر واسش داغ کردم ، هر از گاهی گریه میکرد و میگفت ددر، از همون اول هم مدام سراغ باباش رو میگرفت، من کم کم داشت خوابم میبرد ولی امیروالا از اینور تخت میرفت اونور تخت، که از طبقه بالا یه سری سروصداهای بلند میومد، ترسید و خودشو انداخت توی بغلم و باهم خوابیدیم، ساعت ١١ بود که تلفن خونه زنگ زد، جفتمون بیدار شدیم، پدر شوهرم بود گله از اینکه چرا دو سه روزه نه سر زدیم و نه زنگ زدیم، دوباره تلاش کردم بخوابمونش، شوهرم اومد، وقتی باباش رو دید پرید توی بغل باباش و کمتر از چند دقیقه توی بغلش خوابید .از همون اول چشم به راه باباش بود.

به تاریخ امروز :

دیشب از خونه ی پدر شوهر که برگشتیم کیف و ساک ام رو گذاشتم روی جای کفشی و مشغول جمع و جور کردن شدم که بریم بخوابیم، پسرم هم خیلی خوابش میومد ولی مثل خیلی وقتها کل مسیر رو مقاومت کرد و نخوابید، یک دفعه دیدم کیفم پخش زمین شده و امیروالا یکم اونطرفتر با سرعت تبلت من رو از توی کیف دراورده و داره تند تند رمز میزنه :))

کلاس زبان رو شروع کردیم، و من فقط تصمیم دارم جلسات مربوط به گرامرش رو برم، چون گرامر واسه من غولی بود که همیشه ازش ترسیدم ولی با این کلاس ترسم کامل ریخته و خیلی خوشحالم، بعضی روزها که همسرم خونه است صبح زود بیدار میشم و پیاده میرم کتابخونه تا ظهر و اونجا زبان میخونم، خیلی خوبه ، از وقتم نهایت استفاده را میکنم ، بالاخره لغت خوندن کتاب اولم هم تموم شد و از امروز برنامه ام خیلی سنگین تر شده به علاوه اینکه ٤ تا کتاب دیگه هم به توصیه استاد خریدیم و باید همه رو بخونم.

دیشب که خونه پدر شوهر بودیم، پدر شوهر اصلاً حرف نمیزد و باما کار نداشت، دست آخر هم رفت خوابید، شاید اگه آدم قبلی بودم کلی بهم میریختم که چرا؟ مگه من چی کار کردم ؟ چرا رفتارشون اینجوری که بعد از یه هفته میری خونشون تحویلت نمیگیرن ؟ و کلی از شوهرم پرس و جو میکردم، ولی دیشب بی تفاوت کتابم رو باز کردم و زبان خوندم و با خودم گفتم شاید حالش خوب نبوده .خیلی خوشحالم که توی این زمینه اینقدر پیشرفت کردم چون واقعاً اذیت میشدم.

عکس نوشت : عکس مربوط به وقتیکه من در حال دوختن روی مبل هام بودم و امیروالا و ماشینش هم حضور داشتن :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همه چی موجوده حرف های موثق! اجاره آپارتمان مبله ماهانه هفتگي روزانه در تهران تولیدوفروش تیشرت،تاپ،شلوار،تونیک،سارافون و... پایگاه بسیج شهید جهان آرا تهران فن آوری اطلاعات یک بلاگ تستی دورهمی رمز ارز و ارز ديجيتال